محل تبلیغات شما

تــــرش و شیـــــرین



زندگی مانند یک موج سینوسی است. گاهی در اوج شادی هستی و گاهی در اعماق سیاهچاله غم فرو می روی. زندگی در گذر است. غم و شادی نیز می آیند و می روند.

در تاریک‌ترین لحظات زندگی، امید است که باعث می شود تا به جنبه‌های مثبت زندگی و اتفاقات خوشایندی که در آینده انتظار داریم رخ دهند، فکر کنیم.

این اتفاقات برای برخی بطور پیوسته و برای برخی دیگر تا هنگامی که به لبه پرتگاه ناامیدی نرسند رخ نمی دهند. اما باید گفت در واقع این نقاط تاریک زندگی هستند که شیرینی رسیدن به نقاط روشن را دو چندان می کنند. 

آنچه مهم است و باید به عنوان یک اصل مورد توجه قرار گیرد، آرزوی موفقیت برای همه و تلاش برای داشتن یک زندگی بهتر است.

مثبت باشید!

#از_اعماق_یک_سیاهچاله

عاشق نشوید! 
با توجه به نرخ دلار، بیکاری، تورم، سکه و هر مثقال طلا، اکیدا توصیه میکنم دور پسران بدبخت فلک زده، بیکار، بی پول و فاقد پدر خرمایه خط کشیده و دلباخته پسرانی با تمکن مالی بالا شوید و برای داشتن آینده بهتر دسته دوم را انتخاب کنید. لااقل با اینکار احتمال اینکه خوشبخت شوید اندکی بیشتر خواهد بود و به دلیل افزایش فشارهای روانی، افسردگی و. میان دسته اول، قشر ندار جامعه به آرامی از بین می رود. به این صورت بعد از گذشت چند سال فاقد انسان های ندار در جامعه خواهیم بود و فقر بطور کامل ریشه کن میشود! اما سطح شعور این جامعه بطور مداوم هر روز بیشتر از قبل کاهش خواهد یافت و در نسل های آتی شاهد پول پرستی وسیع تری در کشور خواهیم بود و نظام سرمایه داری حاکم خواهد شد. کما اینکه نشانه هایی از این وضعیت در حال حاضر مشاهده می شود.

این روزها به صفحات نیازمندی‌ها که نگاه می‌کنم، علی برکت الله، همه جور کار هست!آن هم چه کارهایی! کارهایی که می توان آنها را با بیگاری مقایسه کرد! 12 ساعت در روز ۶۰۰ هزار تومان! 

چند ماه پیش جهت دریافت اصل مدرک تحصیلیم به دانشکده دوران کاردانیم رفتم. دانشکده پر بود از دانشجویان جدید و بسیار جوان تر از من. 

همه با امید مشغول ادامه تحصیل بودند, بی آنکه بدانند من نیز روزی با هزاران آرزو روی همان تک صندلی ها نشسته ام و بعد از اتمام دوره کارشناسی ارشدم با معدل بالا, هنوز بیکارم! به یاد آوردم روزی را که من هم مانند آنها چنین بودم! ناگهان یکی از پرسنل قبلی دانشکده مرا دید. به محض دیدنم به سمتم آمد و شروع کرد به سلام و احوال پرسی. می گفت اسمت را به یاد ندارم اما خوب یادم است که هر ترم برای گرفتن تخفیفی که به شاگرد اول ها تعلق می گرفت به بخش حسابداری مراجعه می کردی. کمی صحبتکردیم تا اینکه از شغلم جویا شد. سرم را پایین انداختم. گفت به اتاق آقای زارع برو و فرم حق التدریسی را پر کن. ساعت حدود 10:30 بود که در آنجا حضور یافتم.آقای زارع مشغول خوردن صبحانه بود! حدود ساعت 11 به حضور ایشان رسیدم و درخواستم را به زبان آوردم. آقای زارع مرد بسیار آرامی به نظر می رسید. ایشان فرمودند: 

آیا شرکت یا مکانی برای کسب و کار داری؟
گفتم نه!
فرمودند لااقل سرمایه ای داری که با آن کاری راه بیندازی؟ 
و من باز هم گفتم نه!
فرمودند اولویت ما کسی است که شرکتی داشته باشه که بتواند دانشجوهای ما را شاغل کند! 

و من لحظه ای به این فکر می کردم که واقعا من به دنبال پیدا کردن یک شغل برای خودم می گردم یا اینکه این وظیفه من است که برای چند نفر دیگر نیز شغلی ایجاد کنم!؟ 


چه دنیای عجیبیه عجب جایی گیر کردیم! 

دارم خودمو جر میدم فقط بهم قول کار میدن! یه عده میگن برو تهران! تهران چیه! یعنی همه ملت باید برن تهران؟! ایران یعنی تهران؟! 

در آمد من ماهی بین 100 تا 200 هزار تومنه! میدونی یعنی چی؟! یعنی زیر خطر فقر! یعنی من صفحه بعدم رد کردم! الان تقریبا یه جایی رو طرح پشت جلدم! می خندی نه؟! ولی این فقط مشکل من نیست. مشکل خیلیای دیگه اس. خیلیای دیگه مثل منن. حتی بعضیاشون بدتر هم هستن.

یه عده نشستن میگن جوونا همه سر کارن! آره سر کاریم! چون تو یه دور باطل گیر افتادیم. کو کار؟! تو کار بده من انجام میدم! اگه انجام ندادم تف کن تو صورتم. کل پولی که تو این دو سال درآوردم دو میلیونه! اون درآمدم خودم از طرح خودم درآوردم. با این دو میلیون چه کاری میتونم بکنم؟! 

ارشدمو گرفتم گفتم بیخیال ارشد! رفتم دنبال گاری! میفهمی یعنی چی؟! میبفهمی؟! 

آره. گاری رو قیمت زدم! گفتن 2 میلیون! 

گاهی اوقات آدم دلش میخواد خودکشی کنه. یه عده نفسشون از جای گرم بلند میشه.

اون آینده روشنی که درموردم ازش حرف میزدن این بود! آره! آینده روشن! 

بدبختی رو ببین. همینجوری واسه خودت حرف نزن. رفتم یه کلاس ثبت نام کنم گفتن خدا تومن هر جلسه اشه. 

اونی که هیچی نداره تو این مملکت باید بمیره. اونایی هم که دارن بیشتر از باباشون مایه میذارن. بعد دم از درآمد ماهانه 2-3 میلیااااااردی میزنن!!! میگن جوون 30 ساله خیلی راحت میتونه 2-3 میلیارد پول در بیاره! آخه احمق! آشغال! نگاه به خودت ننداز. دستت مدام تو جیب باباته میای واسه ما حرف میزنی. اگه واقعا 2-3 میلیارد در میاری چرا چار تا جوون رو سر کار نمیبری. اون پولو گذاشتی که آخرش لوله کنی بکنی تو . ؟! چرخ مملکت نمیچرخه. پول دست یه عده آشغال خر پوله. پولا رو هم تو چرخه اقتصادمون نمیندازن. چرا؟! چون یانک ماهی خدا تومن سود بهشون میرسونه. ولی تو کشورای دیگه برای اینکار باید پول خرج کنن. واسه اینه که اونا پولشونو تو بازار نگه میدارن نه تو بانک! اینه که اونا پیشرفت میکنن و ما پسرفت! 

و در آخر.

خنجر بزن ای دوست ولی زخم زبان نه!

والسلام!


دیروز داشتم به این دنیا فکر میکردم

به اینکه اگه یهویی بدون هیچ مقدمه ای بمیرم چی میشه؟

کلی برای خودم اشک ریختم

نمیدونم بعد از مرگم چی میشم.خاک؟خاکستر؟یا حتی چیزی که شکم موجودی را سیر کنه

دلم گرفت. دستم لرزید اما تصمیم گرفتم برای چیزی که میخواستم بشم تلاش کنم.

بیاید با خودمون پیمان ببندیم. با خودمون عهد ببندیم که هر ماه درصدی از باقیمونده درآمدمون رو برای کمک به نیازمندان کنار بذاریم. مهم نیست چقدره مهم اینه که کمک کنیم. 

یادمون باشه دستایی که کمک می کنن پاکتر از دستایی هستن که رو به آسمان دعا می کنن.

لینک پرداخت آنلاین موسسه محک



کم کم به ایام پرفیض و معنوی فرجه امتحانات نزدیک می‌شیم و دلهای دانشجویان رفته رفته به ابدیت نزدیک‌تر می‌شه. فرجه برای اونایی که در طول ترم از کتاب درسی به عنوان زیر استکانی و مگس کش و کول پد لپ تاپ استفاده کردن حکم سرطان رو داره. یعنی طرف می‌دونه دو هفته بیشتر فرصت نداره برای همین سعی می‌کنه فقط از زندگیش لذت ببره. برای همین فرجه امتحانات برای این گروه حکم لذتبخش‌ترین ایام زندگی رو داره، میرن سفر، میرن بیرون دور دور، پاساژگردی، خرید، رستوران، موقع برگشتن هم برای حفظ محیط زیست و مبارزه با شکارچیان غیرمجاز چند تا پلنگ میارن خونه و تا صبح ازشون مراقبت می‌کنن. البته موضوع مطلب ما این دلسوزان محیط زیست نیستند، اینا دیگه رد دادن و بعد از امتحان باید از روش‌های غیرعلمی برای گرفتن نمره استفاده کنن. موضوع مطلب ما اون عزیزانی هستند که تا فرارسیدن زمان امتحان در حالت خوف و رجا به سر می‌برند و درسته که به درس علاقه‌ای ندارن ولی براش احترام قائلن و خودشون رو مم می‌دونن بعد از سه ماه یکی دو شب رو بصورت پرفشار همراه با رگبار فراوان درس بخونن. این عزیزان که به صورت انتحاری برای بقا می‌جنگن همیشه استارت خوندن رو از دو سه هفته قبل از شروع امتحان می‌زنن ولی معمولا اوضاع به این شکل پیش می‌ره:

پانزده روز قبل از امتحان: اوووووه کوووو تا امتحان؟

ده روز قبل از امتحان: اوووه کوو تا امتحان؟

هفت روز قبل از امتحان: اوه! امتحان!

پنج روز قبل از امتحان: پنج روز یعنی ۱۲۰ ساعت، این جزوه هم شصت صفحه اس، اگه خوندن هر صفحه رو نیم ساعت فرض کنیم، روزی شیش ساعت هم بخونم می‌رسم!

چهار روز: برنامه ریزی دیروز خیلی خسته‌ام کرده، یه کم بخوابم.
سه روز قبل از امتحان: روزی ده ساعت هم بخونم می‌رسم.

دو روز: می‌گن چهل و هشت ساعت قبل از آزمون چیزی نخونید چون ممکنه ذهن آشفته بشه و همون چیزایی هم که بلدیم یادمون بره. جان؟ اون واسه کنکور بود؟ چه فرقی می‌کنه؟ استاد ما هم تستی می‌گیره.

روز قبل از امتحان: شصت صفحه جزوه س، یعنی سی ساعت بخونم می‌رسم. درواقع تا شیش ساعت بعد از امتحان. چیزی نیست، می‌رسم.

شب امتحان: الو دوست عزیز تر از جانم! سلام! بیا تو بَخَلِ عمو! نکات مهم درس رو در ۲۵ دقیقه خلاصه وار بهم می‌گی؟ نمی‌گی؟ برم گم شم؟ آهان… باشه هانی! بای.
یک ساعت قبل از امتحان: بچه‌ها یه کم بلند‌تر حرف می‌زنین منم بفهمم؟ این دیاگرام خمش و برش رو یه بار دیگه می‌گی؟ نرین تو رو خدا. هادی نرو! امین چرا جا خالی می‌دی؟ خانم وایستا، وایستا کاریت ندارم!

در حین امتحان: استاد! سوال سوم رو توضیح می‌دین؟ چه جوری رسم کنیم؟ اینجوری؟ نه؟ اینجوری؟ الان این خودکار رو بگیرین فکر کنین جای من هستین. چیکار می‌کنین؟ پاره نکن، تو رو خدا پاره نکن استاد :-S:)))))

خدمت شما عرض شود که به زودی با توپ پر بر میگردیم. فعلاً تا بعد از امتحانات تک و توک پست میذاریم. تا بعد! 



آخرین جستجو ها

شوق زیارت - امامزاده های ایران و جهان رفیق بی کلک nelektpectsnuf سلنا -ریحانا gesounlore afnewimboo artiggerou Jason's notes .. گامی در آموزش